{magic love}
پارت۱
(بیو گرافی راحب کارکتر ها نمیدم تا تو خود رمان متوجه بشین)
کلاس پر سرو صدا بود. مانند زنبور هایی که در کندوی خود درحال عسل درست کردن بودند.
استاد مارکیز به راهرویی که به سمت کلاس میرفت رسید . ناگهان دختری با موهایی مثل آزاله(یه گله صورتی رنگه) و لباسی به تیرگی شب رو دید.
استاد مارکیز: آزاله، چرا هنوز داخل نرفتی؟
آزاله: منتظر شما بودم استاد
استاد مارکیز لبخندی زد و گفت: آماده ای؟
دخترک سری به نشانه تایید نشان داد .
استاد مارکیز در زد تا بچه ها کمی آرام بگیرند . در باز کرد و داخل کلاس شد آزاله هم پشت سر آن به داخل کلاس رفت.
استاد مارکیز سمت میز و صندلی خود رفت و آزاله هم کنار میز ، ایستاد.
استاد مارکیز: سلام بچه ها . امید وارم روز خوبی رو شروع کرده باشید.
و بعد به آزاله اشاره کرد و گفت: ایشون دانش آموز جدیدمون هست . لطفا خودت رو معرفی کن.
آزاله: سلام به همگی ! من آزاله آلن ، از خاندان آلن هستم. از اشنایی با شما خوشبختم.
و بعد تعظیمی به کل کلاس کرد.
استاد مارکیز: خب آزاله برو اونجا بشین.
و با انگشتش به کناره های کلاس اشاره کرد.
آزاله به سمت میز و صندلی چوبیش رفت و انجا نشست.
استاد مارکیز: خب دیگه میریم سراغ درس، کتاب های "طبیعت جادویی" رو باز کنید.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امید وارم خوشتون بیاد❤️
(بیو گرافی راحب کارکتر ها نمیدم تا تو خود رمان متوجه بشین)
کلاس پر سرو صدا بود. مانند زنبور هایی که در کندوی خود درحال عسل درست کردن بودند.
استاد مارکیز به راهرویی که به سمت کلاس میرفت رسید . ناگهان دختری با موهایی مثل آزاله(یه گله صورتی رنگه) و لباسی به تیرگی شب رو دید.
استاد مارکیز: آزاله، چرا هنوز داخل نرفتی؟
آزاله: منتظر شما بودم استاد
استاد مارکیز لبخندی زد و گفت: آماده ای؟
دخترک سری به نشانه تایید نشان داد .
استاد مارکیز در زد تا بچه ها کمی آرام بگیرند . در باز کرد و داخل کلاس شد آزاله هم پشت سر آن به داخل کلاس رفت.
استاد مارکیز سمت میز و صندلی خود رفت و آزاله هم کنار میز ، ایستاد.
استاد مارکیز: سلام بچه ها . امید وارم روز خوبی رو شروع کرده باشید.
و بعد به آزاله اشاره کرد و گفت: ایشون دانش آموز جدیدمون هست . لطفا خودت رو معرفی کن.
آزاله: سلام به همگی ! من آزاله آلن ، از خاندان آلن هستم. از اشنایی با شما خوشبختم.
و بعد تعظیمی به کل کلاس کرد.
استاد مارکیز: خب آزاله برو اونجا بشین.
و با انگشتش به کناره های کلاس اشاره کرد.
آزاله به سمت میز و صندلی چوبیش رفت و انجا نشست.
استاد مارکیز: خب دیگه میریم سراغ درس، کتاب های "طبیعت جادویی" رو باز کنید.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امید وارم خوشتون بیاد❤️
۴.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.